آنتوان چخوف

آنتوان چخوف

fiatre
تیر 26, 1401 / 8 دقیقه مطالعه

آنتوان چخوف

آنتوان پاولوویچ چخوف در هفدهم ژانویه ۱۸۶۰م در تاگانروگ روسیه به دنیا آمد.

پدر بزرگش یک دهقان بود و پدرش دکانداری بود که در همان ایام که آنتوان دوران دبیرستان را می گذرانید دچار ورشکستگی شد و دوران رفاه خانواده هم پس از این امر بر آمد. او که فرزند ماقبل آخر خانواده بود در سال ۱۸۷۹ دوره دبیرستان را تمام کرد و عازم مسکو شد و برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی در دانشگاه مسکو پذیرفته شد. خودش درباره این انتخاب می گوید: یادم نیست که چرا دانشکده پزشکی را انتخاب کردم، اما بعدها هم از این انتخاب خودم ناامید نشدم. تحصیل پزشکی نیروی مشاهده مرا تقویت کرد.

چخوف از همان سالهای نخست دانشجویی در روزنامه ها و مجلات با نام «آنتونشاچخونته» و به کار نویسندگی پرداخت و قبل از آنکه دانشکده اش را به پایان برساند، یکی از همکاران ثابت و پرخواننده این مجلات بود. هنگامی که در سال ۱۸۸۴ درجه ی دکترایش را گرفت به طبابت نپرداخت و تامین معاش زندگی را بر فعالیت های ادبی استوار ساخت. داستانها و قطعات کوتاه طنز آمیزش در مدت کمی خوانندگان فراوانی یافت. نخستین کوشش او در نوشتن به قالب نمایشنامه اثری است به نام در شاهراه که در ۱۸۸۵ نگاشت و اقتباسی از یکی از داستانهای اولیه خود اوست. در سال ۱۸۸۶ مجموعه ای از داستانهای طنز آمیزش به صورت کتاب منتشر شد که مورد استقبال خوانندگان واقع شد. زمستان بعد نخستین آثار بیماری سل به همراه تک سرفه ها در او نمایان گشت. در سال ۱۸۸۷ سفری به جنوب روسیه کرد، ره آورد این سفر داستانهای ولودیا، تاریکی، هنگام سفر و نمایشنامه ایوانف (در چهار پرده) بود که ابتدا در ۱۸۸۷ در مسکو و سال بعد در پطرزبورگ بر صحنه رفت.

در همان سال با تنی چند از دوستان به کریمه سفر کرد. نمایشنامه خرس و داستانهائی از جمله استپ و روشنایها، مربوط به این ایام است. در سال ۱۹۸۸ جایزه ادبی پوشکین توسط آکادمی علوم امپراطوری به چخوف اعطا شد و یک سال بعد به عضویت انجمن دوستداران ادبیات روس در آمد. پس از نمایشنامه ایوانف، شروع به نوشتن نمایشنامه دیگری به نام روح جنگل کرد . اما برخورد سرد دوستانی که نمایشنامه را به ایشان نشان داده بود موجب شد که آن را کنار بگذارد و در عوض به نوشتن یک رشته کمدی های تک پرده ای چون، خواستگاری پرداخت.

یکی از وقایعی که در زندگی ادبی چخوف حائز اهمیت است سفری است که در سال ۱۸۹۰ از راه سیبری به جزیره ساخالین کرد. در آن زمان محکومین را به این جزیره تبعید می کردند. مشاهده و مطالعه از وضع زندانیان و تبعیدیهای رژیم تزاری که در شرایط وحشتناکی زندگی می کردند چخوف را بر آن داشت تا کتابی تحت عنوان جزیره ساخالین بنویسد. این کتاب به سال ۱۸۹۱ منتشر شد و از حیث جامعیت و واقع بینی اثر قابل توجهی است. در بازگشت از سنگاپور، هند و سیلان دیدار کرد و تأثیر این سفر را در آثار بعدی او به روشنی می توان تشخیص داد. داستانهایی همچون سرتاسر سیبریه ، و گوسیف ارمغان هائی از این سفر بود. در ۱۸۹۱ قطعه زمینی را در دهکده ملیخو نزدیک مسکو خریداری کرد و با والدینش در آنجا سکنی گزید. در آنجا به خرج خودش مدرسه ای ساخت و فعالانه در زندگی اجتماعی شرکت جست. در همان سال سفری به اروپای غربی کرد و سال بعد در مقام رئیس بهداشت ناحیه جهت مبارزه با وبا و قحطی به یکی از ایالات روسیه رفت. بخشی از بهترین و پخته ترین داستانهای خود را در این ایام نگاشت. اما وضع سلامتش در اثر بیماری سل روز به روز بدتر می شد. خودش در سال ۱۸۹۳ می نویسد « بدجوری سرفه می کنم قلبم می لرزد سوءهاضمه دارم و سرم درد می کند، دلم از این همه سرفه که می کنم شور افتاده، نزدیک است خفه شوم. اما هنوز چیز مهمی نیست. » پزشکان به او توصیه کردند که بقیه عمر را در کریمه و یا آسایشگاه های فرانسه و آلمان به سر برد. در سال ۱۸۹۵ شروع به نوشتن نمایشنامه مرغ دریایی کرد و همان سال آن را به پایان رسانید. این اثر سال بعد در تئاتر دولتی پطرزبورگ بر صحنه رفت و به دلیل عدم درک درست هنرپیشگان نمایش، بد بازی شد. حاصل آن ناکامی و نامرادی بود که چخوف را بر آن داشت که دیگر نمایشنامه ننویسد، وی زمانی که مشغول نوشتن این نمایشنامه بود درباره این اثر به یکی از دوستانش نوشت :« سخنان بسیاری درباره ادبیات. بازی در آن کم است. خروارها عشق. داستانی به سادگی زندگی و به پیچیدگی آن.» تصویر مرغ دریائی چخوف که شکوه زندگی را علی رغم تمامی سردی و تیرگی آن اعلام می کند برای او اهمیت عمیقی داشت. در همین ایام است که با تئاتر هنری مسکو کارگردانانی چون کنستانتین استانیسلاوسکی و نمیرویچ دانچنگو آشنا می شود.

دوستی با نویسندگان جوان که ماکسیم گورکی در رأس آنها قرار داشت سبب شوق و رغبتی دوباره نسبت به تئاتر در او می شود. فعالیت توامان اینها با تئاتر هنری مسکو در تاریخ تئاتر روس رویدادی بس برجسته بود. هم چنین در نظر افکار عمومی مردم روسیه این زمان چخوف، گورکی و تولستوی نوعی اتحاد مقدس را تشکیل می دادند که مظهر کلیه خوبیهای روسیه در برابر نیروهای سیاه تزاریسم بودند. وقتی که فرهنگستان علوم روس در سال ۱۹۰۲ پس از انتخاب گورکی، به دلایل سیاسی این انتخاب را به دستور دولت لغو کرد، بلافاصله چخوف و کارالنکو از عضویت فرهنگستان استعفا دادند.

بازگردیم به عقب تر. نمایشنامه مرغ دریایی در سال ۱۸۱۸ این بار توسط گروه بازیگران تئاتر هنری مسکو به صحنه رفت و اجرای آن با موفقیت بی نظیری روبه رو گردید و چخوف با نیروی تازه ای نمایشنامه نویسی را از سر گرفت. در مرغ دریانی دختر جوانی به نام نینا Nina در کنار دریاچه ای زیبا زندگی می کند و همواره در رویای تئاتر و افتخار است. نویسنده ای جوان و پرشور به نام ترپلف Treblev که همسابه نیناست دل به عشق او داده و او نیز به شکوه و افتخار می اندیشد و از «سبکهای نو در هنر» سخن می گوید، او نمایشنامه ای نوشته عجیب و غیرعادی. آن را در حقیقی ترین چشم اندازها، یعنی کنار رودخانه به صحنه آورده است و نقش اصلی این نمایشنامه را نیز نینا به عهده دارد. ارکادینا Arkadina مادر ترپلف که دارای شهرتی در هنرپیشگی است برای دیدار کوتاهی به ییلاق برادرش آمده و در این سفر همسر و معشوق خود تریگورین Trigerin را که نویسنده معروفی است با خود به همراه آورده است. آرکادینا نمایش پسرش را به تمسخر می کرد . نمایش در نیمه قطع می شود . نینا خانواده اش را ترک می کند و برای ورود به عالم تئاتر به مسکو می رود در آنجا دل به عشق تریگورین می سپارد. این عشق پایانی مصیبت بار دارد. تریگورین به زودی به سوی عشق نخستین خود ارکادینا باز می گردد. نینا هنرپیشه ای شهرستانی می شود. پس از غیبتی طولانی به زادگاهش باز می گردد و با ترپلف ملاقات می کند، نمایشنامه با خودکشی ترپلف پایان می یابد. می توان چنین تصور کرد که موضوع نمایشنامه عشق های یک جانبه و مصیبت بار است.

چخوف در ۱۹۰۰ به عضویت فرهنگستان علوم در پترزبورگ انتخاب شد و همان سال نمایشنامه دایی وانیا را که طرح آن را در ۱۸۸۸ ریخته بود به پایان رسانید. سال بعد با اولگا.ل.کینپر بازیگر برجسته تئاتر هنری مسکو ازدواج کرد. نامه های چخوف به همسرش بسیار جذاب و خواندنی است. وضع مزاجی چخوف در این ایام روز به روز بدتر می شود. با این حال نمایشنامه سه خواهر را به پایان رسانید.

باغ آلبالو آخرین نمایشنامه چخوف در ژانویه ۱۹۰۴ توسط گروه تئاتر هنری مسکو به صحنه رفت. در این حال چخوف دیگر قادر نبود از تخت به زیر آید. به اتفاق همسرش به یک آسایشگاه آلمانی رفت و در همین آسایشگاه در ماه ژوئن ۱۹۰۴ مرگش زمانی روی داد که وی در مقام یک نمایشنامه نویس راه کمال سپرده بود و فقدانش برای تئاتر مصیبتی بود. پریستلی درباره چخوف چنین اظهارنظر کرده است « یک پزشک با عده زیادی از اشخاص که نقاب تظاهر از چهره افکنده و به نشان تسلیم دست بالا کرده اند روبه رو شده است، هیچ کس نزد طبیب خود قهرمان نیست. و چخوف پزشک نیز میدان را برای چخوف نویسنده خالی نکرد. و اما دکتر چخوف دیده ای تیزبین و ذوقی لطیف و قلبی رئوف داشت و در توجه به حقیقت تزلزل نمی شناخت. در القای تنهایی و جدایی غلبه ناپذیر موجودات انسانی و عدم امکان تفاهم ایشان با یکدیگر شاید هیچ نویسنده ای به پای او نرسد."

5 / 0
امتیاز مقاله
امتیاز شما در رابطه با این مقاله ؟

0 / 5. 0

دیدگاه کاربران ثبت نظر جدید