فردریکو گارسیا لورکا نویسنده اسپانیایی

فدریکو گارسیا لورکا

fiatre
تیر 27, 1401 / 8 دقیقه مطالعه

فدریکو گارسیا لورکا

فدریکو گارسیا لورکا شاعر و نمایشنامه نویس آزادیخواه اسپانیایی در پنجم ژوئن ۱۸۹۸ در دهکده فونینه واکوروس در نزدیکی غرناطه (گرانادا) در یک خانواده کشاورر نسبتأ مرفه دیده به جهان گشود. پدرش دون فدریکر زارعی آزادی خواه بود و مادرش زنی تحصیل کرده و روشنفکر که به کار تدریس اشتغال داشت. لورکا اندکی پس از تولد به بیماری سختی دچار شد و چیزی نمانده بود که این بیماری او را از پای درآورد. تأثیر این مریضی مانع از آن شد که او تا چهار سالگی بتواند راه برود و چون بزرگتر شد بی آنکه توجهی را برانگیزد کمی می لنگید. دوران کودکی را لورکا در میان دشت های سرسبز ناحیه آندلس و بیشه زارهای انجیر و زیتون غرناطه سپری کرد. خانواده لورکا بجز او سه پسر و دو دختر دیگر داشتند. مادرش نخستین درس های مدرسه را به او آموخت و چون زمان رفتن به مدرسه فرارسید به همراه خانواده اش راهی غرناطه شد. تحصیلات ابتدایی را نزد مادون آنتونیو رودریگزاسپنوزا که آموزگاری جمهوری خواه بود و از دوستان خانوادگی آنها محسوب می شد فراگرفت. در سال ۱۹۰۸ برای ادامه تحصیل وارد دبیرستان آلمریا شد. چیزی نگذشت که معلمش بیمار شد و لورکا برای مدتی تحصیلش را نیمه کاره رها کرد. از سال ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۵ بنابه اصرار خواهرش بار دیگر تحصیلش را از سر گرفت. پس از آشنانی با استاد گیتار «سکورا» ، شروع به فراگرفتن گیتار و پیانو کرد. با مانوئل دفایا آشنا شد و فایا او را تشویق کرد تا به گردآوری ترانه های عامیانه بپردازد . اطراف او پر از سنت های غنی، افسانه های عامیانه و کولیانی که مقدر بود یکی از منابع بزرگ الهام او را تشکیل دهند بود. نخستین اشعار خود را به صورت کتابی با نام شعرها ، در سال ۱۹۲۱ منتشر کرد. دومین کتابش به نام سرودها اغلب ملهم از زندگی و فرهنگ کولیان اسپانیایی است که او شیفته آنان بود. لورکا على رغم کشش فراوانی که به موسیقی داشت به تحصیل ادبیات و حقوق پرداخت. مدتی به دانشگاه غرناطه رفت که نیمه کاره آن را رها کرد . مدتی در مادرید به تحصیل پرداخت که آن را هم رها کرد. آن گاه با گروهی به سرپرستی استاد هنر دانشگاه غرناطه سفری به مناطق مختلف اسپانیا کرد و طی این سفر شروع به کاوش و تحقیق در کشف فرهنگ و سنت های سرزمین قدیمی آندلس نمود. در مادرید به او پیشنهاد شد تا برای ادامه تحصیلاتش وارد «مرکز آزاد هنر و سنن» شود . جائیکه مأوای بسیاری از هنرمندان آن روز اسپانیا برد. لورکا پذیرفت و مدیر آن مرکز خیلی زود پی به استعداد او برد و برای پرورش آن همه گونه تسهیلاتی در اختیارش گذاشت. در آنجا لورکا نمایشنامه هایی به صحنه برد. آهنگ ساخت، نقاشی و طراحی کرد و از ترانه های عامیانه بهره گرفت و جلسات شعرخوانی برگزار کرد. در آنجا با بسیاری از روشنفکران، نقاشان، شاعران و آهنگسازان کشورش آشنا شد. لورکا سالها در آنجا ماند بی آنکه تحصیلش را تمام کنند. اما پیوسته کار می کرد و خلاقیتش را پیش می راند. با فرناندو دلوس شاعر نامی اسپانیانی آشنا شد و دوستی صمیمانه ای بین آنها آغاز گردید. در سال ۱۹۱۷ استاد اسکرا، مربی گیتار او درگذشت. لورکا که علاقه فراوانی به او داشت دست از گیتار زدن کشید و تمام وقت خود را صرف نوشتن کرد.

در ۱۹۲۰ لورکا نخستین اثر نمایشی خود را با نام نیرنگ پروانه ، به صحنه برد. این اثر با عدم موفقیت روبه رو شد. لورکا نوشتن را ادامه داد. در سال ۱۹۲۱ به عضویت در دایره ادبی مادرید پذیرفته شد. کنفرانسی در مورد نظریاتش در غرناطه ایراد کرد و آنگاه شروع به نوشتن چند نمایشنامه عروسکی کرد. در ۱۹۲۳ با مارگریتا سیرکو ، که زنی هنرمند و هنرپیشه تئاتر بود ازدواج کرد. در سال ۱۹۲۷ نمایشنامه ماریا پنیدا را به صحنه بر.د طراحی این نمایشنامه را سالوادر دالی ، نقاش اسپانیایی به عهده داشت. دالی که از دوستان نزدیک لورکا بود در جذب و علاقه لورکا نسبت به سورئالیسم بسیار مؤثر بود . در سال ۱۹۲۸ رومانس های زینان را انتشار داد و سپس شروع به نوشتن نمایشنامه دن پرلین یلن کرد . این نمایشنامه در همان سال از سوی دولت به تیغ سانسور سپرده شد. پس از مدتی لورکا تصمیم به سفر گرفت و از طریق پاریس و لندن به نیویورک رفت. در ماه اوت همان سال تغییراتی در نمایشنامه دن پرلین یلن انجام داد و آنگه شروع به نوشتن نمایشنامه کفاشه پرجوش وخروش کرد . لورکا در امریکا بیشترین اوقاتش را صرف دیدن موزه ها، تئاتر و سینما می نمود . در نیویورک برای چند تن از دوستانش چند صحنه از نمایشنامه عروسی خون و یرما ، را قرائت کرد.

در سال ۱۹۳۰ سفری به کوبا کرد و مدت دو ماه در کوبا به نفع کارگران اسپانیا کنفرانس داد و پس از بازگشت از این سفر نمایشنامه کفاشه پرجوش و خروش را به صحنه برد. در ۱۹۲۲ لورکا موفق شد اجازه تأسیس انجمن تئاتری لابارکا را بگیرد. تئاتر اسپانیا از پس قرن طلائی عهد لوپه دووگاو ، کالدرون دولابارکا تا سالهای ۱۹۳۰ در حال رکود بود . با پیدایش جمهوری خواهان در سال ۱۹۳۱ امید جدیدی در تئاتر این سرزمین شروع به رشد کرده بود و نسل جوان شروع به نوشتن نمایشنامه هایی کرده بودند و در صدد تلاشی جهت یافتن راه های تازه ای برای بیان عقاید خود برآمدند. لورکا با گرد هم آوردن گروهی از علاقه مندان تئاتر که اکثر آنها را دانشجویان جوان تشکیل می دادند موفق به تشکیل یک گروه تئاتری شد. ابتدا با اجراهایی از لوپه دووگا ، سروانتس و کالدرون کارشان را آغاز کردند و به زودی در سرتاسر اسپانیا به شهرت رسیدند. سال ۱۹۳۳ سالی درخشان و پر کار برای لورکا و گروهش بود. نمایشنامه عروسی خون ، دن پرلین یلن و کفاشه پرجوش و خروش را در مادرید به نمایش گذاشت و در همان سال همراه گروه تئاتریش به امریکای جنوبی مسافرت کرد.

پس از بازگشت از این سفر در سال ۱۹۳۴ شروع به نوشتن نمایشنامه یرما و دوناروزیتای پیردختر نمود. یرما درامی است از زندگی یک زن، زنی که از یکسو در آتش اشتیاق مادر شدن می سوزد و همسرش نمی تواند این آرزوی او را برآورده سازد و از سوی دیگر اعتقادات مذهبی دوران کودکی و نیز احساس احترامی که برای خود قائل است نمی گذارد که از مرد دیگری بارور شود. در این اثر لورکا با الهام از فلکلور سرزمینش نمایشی زیبا خلق کرده که هر بیننده ای را تحت تأثیر قرار می دهد.

یکسال بعد لورکا ، گفتگو درباره تئاتر را به چاپ رساند و اعلامیه ای خطاب به کارگران اسپانیا منتشر کرد. در همین سال نمایشنامه خانه برنارد آلبا را به اتمام رسانید. این نمایشنامه به عقیده عده ای شاهکار لورکا محسوب می شود . توانائی لورکا در این اثر بیشتر از این جهت است که برای اولین بار از قالب شعر بیرون می آید و نمایش به صورت درام در چهارچوب خانه برنارد آلبا عرضه می شود. در پس ظاهر خشن و سرد این خانه شعر پنهان است. گفتگوها ، سخنان واقعی مردم کوچه و بازار است که به گونه هنرمندانه پرداخت شده اند. هشت زن به غیر از برناردا و مادرش در خانه ای پشت دیوارهای سفید لباس های سیاه بر تن دارند و محکوم به ماندن در خانه هستند. چون که مادر برناردا دوست ندارد همسایه ها پشت سر دخترهایش حرف بزنند. در چنین خانه ای دخترها به غیر از آدلا دیگران پیر شده اند و عقاید خرافی همچون تارهای عنکبوت دست هایشان را به هم بسته است.

فکر نوشتن نمایشنامه ای به نام لابولن نگلا ، در همین ایام او را به خود مشغول کرده بود. اما دیری نپایید که در ۱۹ اوت ۱۹۳۶ توسط عمال رژیم فرانکو تیرباران شد. خبر مرگ او را در ۲۴ اوت با این عنوان که «به علت زخم هائی که در جنگ به او وارد گردیده» از طرف دولت اعلام کردند.

در شعری که گویا مرثیه ای است در مرگ زودرسش، چنین می سراید:

احساس کردم آنها مرا به قتل رسانیده اند

آنها به کافه ها، به گورستانها . و به کلیساها هجوم آوردند

آنها کوزه شراب را گشودند

آنها سر اسکلت را متلاشی کردند

تا دندانهای طلا را بیرون بیاورند

لیکن آنها مرگ را نیافتند

نه آنها هرگز مرا نیافتند.

لورکا مفهوم کامل یک هنرمند انقلابی را مصداق بود ، وطنش ، مردمانش و اعتقادش را که مقدس بود تا پای جان دوست می داشت و به خاطرش می جنگید. آنچه لورکا مینوشت از درون جامعه بر می خواست و آنچه می گفت الهامی بود از حالات و مبارزاتی که خود در خلق آن شرکت داشت. آثار او دورنمایی از اسپانیا همراه با اعتقادات، حالات و احساسات زیبائی و وحشت، عشق و مرگ انسان ها را بیان می کند. زندگی ساده و پرجوش و خروش کولیها. گیتار و آوای موسیقی تند و شاعرانه ای که در کوچه های اسپانیا مترنم بود . به همراه تأثیری از مکتب سورئالیسم که با روحیه و بینش شاعرانه او به هم آمیخته، آثارش را دلنشین می کند. در تراژدی های او، خون، مرگ، ترس و محرومیت هائی که بازگو می شود کاملا متأثر از حال و هوای اسپانیایی است که در زیر چکمه های «کمانداران عبوس» رژیم فرانکو لگدمال میشد و شاعر حساس با آنکه به ظاهر به سیاست علاقه ای نشان نمی داد و با قدرت و روشنی احساسات و عواطفی را بازگو می کند که هر خواننده ای او را دیوانه وار عاشق و شیفته سرزمین و آزادی می شناسد.

5 / 0
امتیاز مقاله
امتیاز شما در رابطه با این مقاله ؟

0 / 5. 0

دیدگاه کاربران ثبت نظر جدید